each_ramzi

تغییر

each_ramzi

تغییر

یکی عاشق یکی عاقل

انسانهای عاشق تا پایان مسیر زندگی نیازی به عقل نخواهند داشت و آن را در انتهای کوله پشتی شان دست نخورده باقی می گذارند و همواره فارق از درد و لذت از شراب عشق سرمستند و در این راه فرقی بین درد و لذت نمی بینند .
انسانهای عاقل تا پایان مسیر زندگی به جام عشق دست نمی برند و آن را پلمپ شده در انتهای کوله پشتی خود حمل می کنند و همواره مشغول تجزیه و تحلیل بافته ها و شکافته های خود هستند و دردها و لذایذ زندگی را اندازه گیری می کنند .
جالب تر اینکه این دو گروه در دو طرف یک رود به یکدیگر می خندند و می روند ولی این کجا و آن کجا .............
خدایا جام مرا از عشق خود لبریز کن تا شراب عشق غیر تو در آن جائی نداشته باشد .
عشق برای تمام اساتید بزرگوارم که مرا با خودم آشتی دادند  .  

عشق برای تنها قناری وجودم

سرود ملی عمو سبزی فروش !


داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» نقل کرده اند:

در این خاطره آمده است:«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌ مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم.

یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است… کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند…

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند.

بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود.

گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم:«عمو سبزی‌فروش . . .. بله. سبزی کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله»

فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم.

با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:

عمو سبزی‌فروش! . . . بله
سبزی کم‌فروش! . . . .. بله
سبزی خوب داری؟ . . بله
خیلی خوب داری؟ . . . بله
عمو سبزی‌فروش! . . . بله
سیب کالک داری؟ . . . بله
زال‌زالک داری؟ . . . . . بله
سبزیت باریکه؟ . . . . . بله
شبهات تاریکه؟ … . . . . بله
عمو سبزی‌فروش! . . . بله


این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت.»

راههای شاد بودن

به گزارش جوان پارسی به نقل از برنا : خـوشحالی یک وضعیت خاص ذهـنـی اسـت. هـر فـردی در زنـدگی خـود روزهـایی را تجربه کرده که برایش خوشایند نبوده است. اما ناخرسندی مزمن می‌تواند سلامتی، شغل و روابط شما را تحت تاثیر قرار دهد. بـه خـوشـحال بـودن فـکر کـنـیــد تا احساس و ظاهر بهتری بدست آورید. دراین قسمت نکته‌های وجود دارند که شما را در این کار کمک می‌کند.

1 - خوش بین باشید بـه زنـدگی با دیـدی مثـبـت نگـاه کـنـید تـا خـود را بـه دلیل احساس انرژی و خوشحالی بسیار زیادی کـه نصیبتان خواهـد شد، متعجب سازید. بـه یاد داشته باشید که افراد شاد و مثبت بیشتر می‌توانند دیگران را مجذوب خود کنند. 
2 - دید وسیعی داشته باشید اجازه ندهید مسایل کوچک شما را آشفته کند. بـرای رسیـدن بـه هـدف خـود پـایدار و مـقاوم باشید. در ایـن راه بـا موانـعی مواجه خواهید شد؛ به سرانجام و پـاداش تلاشتان فکر کـرده و از ناخرسندی بخاطر مسایل کم اهمیت دوری کنید. 
3 - سپاسگزار باشید از دیگران قدردانی کنید. 
4 - از زندگی لذت ببرید به کارهایی مبادرت کنید که از انجام دادن آن‌ها لذت می‌برید.
5 - از جسم خود مراقبت کنید خوب بخورید و ورزش کنید. 
6 - برنامه های خود را تغییر دهید برنامه های روزانه خود را عوض کرده تا انرژی جـدیدی پیدا کنید. مرز مشخصی بین کار و تـفریح ایـجاد کنید. بـرای فـعالیت‌های ســرگرم کننده یا تفکر در محیطی آرام از خانه خارج شوید. 
7 - با مردم در تماس باشید آیا به‌خاطر می‌آورید زمانـی کـه یک دوست قدیمی به‌طور غیر منتظره با شما تماس گرفت چه احساسی داشتید؟ با افراد فامیل و یا دوستان قدیمی خود تماس گرفته و از حال آن‌ها باخبر شوید. 
8 - خلاق باشید روزنه‌ای برای انرژی خلاق خود بیابید. مهم نیست که چــقدر مشغله داشته باشید یا تا چه اندازه در آخر هفته احساس بی‌حالی می‌کـنـیـد، اگـر زمـانی را برای انـجـام فـعـالیت‌های خلاق اختصاص دهید، احساسی شادتر و سالم تر خواهید کرد. 
9 - با کسی صحبت کنید یکی از دوستان خود را برای هم صحبتی و بیان احساسات و عقاید خود انتـخـاب کـنید. او در مـورد شما قضاوت نکرده و مشکلات شما را حل نخـواهد کرد. وی بـه حـرف‌هایـتـان گوش می‌دهد، چرا که می‌داند شما نیز همین کار را برایش انجام خواهید داد. 
10 - بخشنده باشید شاید زمان آن فرا رسیده باشد که کسـی یـا خودتان را به‌خاطر چیزی که اتفاق افتاده یا گفتـه شـده مـورد بـخشایـش قـرار دهــید. اتفاقات و اشتباهات گذشته را پـذیرفته و فراموش کنید. بدانید که نمی‌توانید زمان را بـه عـقب برگردانید. شادمانی خود را با از یاد بردن نومیدی‌ها و شکست‌های گذشته دوباره بدست آورید. نگران نباشید، خوشحال باشید در دنـیای واقعی نمی‌توانیم از دیگران انتظار داشته باشیم تا برای ما شادمانـی ایـجـاد کنند. خوشحالی حالتی از ذهن است که کاملا می‌تواند تحت کنترل شما باشد. محیط پیرامون خود را به گونه‌ای مهیا سازید که فرصت‌هایـی بـرای شناختن و لذت بردن از جنبه‌های مثبت و خوشایند زندگی را فراهم آورد. برای شاد بودن تلاش کنید.

لئو بو سکا لیا

اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید...

 اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید....

 اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید...

اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید...

اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید...

اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬

مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید.

(لئو بو سکا لیا)

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.